انسان تحت چهار شرط به تعادل می رسد
هرگاه لذت برای جسم
شادی برای قلب
خوشحالی برای فکر و شعف برای روح
برای او حاصل بشود
انسان به تعادل رسیده است
از لحاظ روان شناسی جوانان سه تیپند !
بعضی ها گوجه ای اند
بعضی ها شیشه ای اند
بعضی ها لاستیکی اند
تیپ جوانان از لحاظ روان شناسی سه گروهند
عده ای له شونده هستند ،
یعنی دو تا مساله دو تا فشار دوتا بحران ایتنها رو به گونه ای در هم میپیچونه که دیگه از شکل اولیه کاملا برگشتن قدرت بازسازی خودشونم دیگه ندارن .
بعضی از جوانان ما شیشه ای اند ! دو سه تا ترکی بر میدارند اما با چفت و بست بلاخره خودشونو نگه می دارند
و فقط یه گروه از بچه های ما لاستیکی هستند ! صد بار هم که تحت فشار قرار بگیرند عین خیالشون نیست
شعار لاستیکی ها یادتون نره
شد شد نشد نشد
پسرهاو دخترهای جوان از نگاه روان شناسی در بعد میوه ها سه گروهند :
عده ای نارگیلی اند
مثل آلمانی ها
آلمانی ها یه پوسته ی بسیار سختی دارند به این سادگی با آدمای دیگه ارتباط برقرار نمی کنن اما همین که یه خورده ای نفوذ پیدا کنی اینقدر الکی و آبکی هستن هیچ خبری داخلشون نیست !
بعضی از جوانان نالگیلی اند یعنی اولش چنان سفت و سختن ولی داخلشون هیچی نیست هیچی
عده ای هلویی اند
مثل آمریکایی ها
یعنی اینا تا یه جایی انعطاف دارن و به تو اجازه عبور میدن ولی به یه جایی که میرسی دیگه هیچ کاری نمیتونی بکنی تا یه جایی باهات میان ولی یه باره میبینی از دیوار سیمانی محکم ترن اجازه نفوذ نمیدن
بعضی از جوانان هلویی اند و این بهترین شیوس
عده ای شلغمی اند
از سر تا تهشون یه جوره نه هسته ای نه پوسته ای هیچی ندارن
در خودتون نگاه کنین ببینین از کدوم تیپ ها هستین
چرا بعضی از مشکلات ما برای ما قابل حل نیست ؟
برای این که ما عادت داریم تمرکز میکنیم بر مشکل نه بر راه حل
تا زمانی که اندیشه شما متمرکز است بر مشکل نه بر راه حل
بدونید همچنان هیچ راه حلی پیدا نمی کنید
پیر مردی نامه نوشت برا پسرش که تو زندان بود :
نوشت پسر گلم تنها فرزندم الان فصل کشت سیب زمینیه ، زمان شخم زمینه ، تو هم که زندانی پنج هکتاز زمین رو دست من پیر مرد مونده مادرتم که همیشه آرزو میکرد این زمین حاصلخیز باشه و بار بده و سیب زمینی بده که از دنیا رفته من چه کنم با این پنج هکتار ؟ من پیرمرد چطور می تونم تحمل کنم این زمین رو همینطور نگه دارم ؟ کسی هم نیست کمکم کنه
پسرش از تو زندان یه تلگراف زد به پدرش که :
پدر جان قربانت برم فدایت شوم محض رضای خدا امسال از کشت سیب زمینی دست بردار ، دست به زمین نزن من دوازده تا اسلحه تو زمین پنهان کردم سه چهار ماه دیگه که از زندان در اومدم خودم آماده میشم برا سال آینده بهترین زمین رو تحویلت میدم !
اینو تلگراف زد به پدرش
چند روز بعد نیروهای اطلاعاتی ، حراست ، انتظامی ، ژاندارمری همه ریختن تو زمین وجب به وجب این زمین رو شخم زدن دنبال اسلحه
پیر مرده نامه نوشت به پسرش که :
چه کردی ؟؟؟؟؟؟
نوشت : پدر جان قربانت برم امسال که زمینت شخم زده شد تا سال آینده خدا کریمه
اگه این مغز راه بیفته همه مسائل حل میشه
فقط راه بیفته ، متمرکز نشید روی مشکل
امکان نداره مشکلی برای شما در ظرفیت شما در زندگی شما در مدار تقدیر شما مشکلی بوجود بیاید که با افکار خودتان و با استعداد خودتان نتونین اون مشکل رو حلش کنین امکان نداره
حضرت علی (ع) می فرمایند :
اگر تو به مشکل امروزت غم دیروز و اضطراب فردا را اضافه
نکنی مشکل امروز تو هر چه باشد قابل حل است .
غم دیروز و اضطراب فردا !
حل مساله همواره با درک مساله آغاز می شود
یه نفر یه کار خیری انجام داد
جنه اومد بهش گفت تو یه کاره خیری انجام دادی فردا یه آرزویی کن ما اون یه آرزو رو برآورده می کنیم
اومد به زنش گفت : زن امروز نمیدونم چکار کردم ، بچه جنی رو نجات دادم نمیدونم چه شد ؟ یه جنی اومد گفت : فردا یه آرزویی کن ما برآوردش میکنیم اما فقط یه آرزو
زنش گفت مرد تو که میدونی الان ما پونزده شونزده ساله ما اجاقمون کوره بچه دار نمیشیم بهش بگو از خدا بخواه یه بچه ای به ما بده دیگه از این بهتر ؟
رفت پیش مادرش گفت : مادرم قربونت برم یه همچین مساله ای پیش اومده زنم که اینو میگه
مادرش گفت : قربونت برم بچه رو فعلا ولش کن اونو خدا بلاخره بهتون میده من الان چهل پنجاه ساله کورم نابینام ، تو ازش بخواه یه چشمی به من بده که لااقل دنیا رو ببینم
رفت پیش پدرش گفت : پدر جان یه همچین قضیه ای پیش اومده زنم که اینو میگه ، مادرمم که اینو میگه تو چی میگی پدرم
پدره گفت : مادرتو ول کن تا الان کور بوده تا آخر عمرشم کور بمونه مساله ای نیست ، مساله شما رو هم که دیر یا زود خدا یه بچه ای بهتون میده بهر حال جاداره صبر کنین ، من اوضام خرابه که یه عمریه بدهکارم شصت هفتاد ساله بدهکارم آه در بساط ندارم خونه اجاره ای بدهی مردم هزار تا خاک تو سرم رفته
هر چه نشست فکر کرد ، به زنم اهمیت بدم ؟ زنم یه ارزشی داره به مادرم اهمیت ؟ بدم مادرمم یه ارزشی داره به پدرم اهمیت بدم ؟ چه کنم ؟؟؟
نشست فکر کرد فکر فردا رفت یه جوابی به جنه داد
به نظر شما چه جوابی داد ؟؟؟؟؟؟؟
اگر گویی که بتوانم ، قدم در نه که بتوانی
و گر گویی که نتوانم برو بنشین که نتوانی
هر چیزی که خودتون بگین همونه !!
اگه بگین میتونم میتونین ، اگه گفتین نمی تونم نمی تونین .
همون چیزی که میگین همونه
چرا ؟؟؟
بدلیل این که فایل توانایی یا ناتوانی رو خود شما از اول ایجاد کردید در ذهنتون بنا بر این
کائنات هم به شما کمک میکنن همون جوری که فکر میکنین
افکارتون رو متمرکز نکنین روی جریانات منفی انرژی های منفی رو باید از ذهن دور کرد
چون باید حتما باز سازی کرد فضای روحی رو
اینو مسلم بدونین اگر چیزی در مغز شما تبدیل به فورمول شد و تثبیت شد که خدای
نکرده بار منفی داشت ( نه من نمیتونم قبول نمیشم خودم میدونم ده بار امتحان دادم )
بدونین همچنان بر این مدار میمونین اگر موفقیتی حاصل بشه فقط و فقط از دعاهایی
هست که دیگران برای شما میکنن تا یه گسل ایجاد میشه تو این پدیده های فکری شما
این افکار رو بزارین کنار مثل گرد و خاک که از تنتون پاک میکنین بزارین کنار
اگه کاری درست پیش نمیره دو نکته در اون وجود داره !
یا داره مقاومت شما رو میسنجه ، مقاومت تشما باید سنجیده بشه
یا باید جهت رو تغییر بدین
اولین قدم برای آزاد سازی ذهنتون
آنچه که بعنوان مانع این تیغه ها رو از توی ذهنتون بردارید
تیغ هایی که نه توشه ، نمیشود توشه ، نمی تونم توشه
دانشماندان ، دو تا ماهی رو یکی بزرگ و یکی کوچه ( ماهی کوچک طعمه ماهی بزرگ
بود ) درون یک آکواریم قرار دادن بین این دو ماهی یک تیغه بسیار نازک شیشه ای
گذاشتن ، این ماهی بزرگ هر روز با سرعت تمام میره سمت این ماهی کوچک و سرش
میخورد به اون شیشه ای که بینشون بود و بر میگشت شاید روزی هفتاد مرتبه این کار
رو تکرار میکرد .
بعد از حدود شصت روز دانشمندان اومدن این شیشه که بینشون بود رو برداشتن ،
متوجه شدن که این ماهی بزرگ میاد سمت ماهی کوچک و بر میگرده
چرا
چون این تیغه تو ذهن ماهی بزرگه مونده بوده این همون تیغه ای هست که تو ذهن
میمونه باید این تیغه رو برش داشت .
دکتر انوشه ( همایش سال نو حال نو )
به خاطر بسپارید
هر عملی تحت سه پارامتر
یعنی ، زمان تکرار اراده میشه عادت
هر عادتی تحت سه اثر
زمان تکرار اراده میشه ملکه
هر ملکه ای تحت سه اثر
زمان تکرار اراده میشه هویت
هر هویت تحت سه اثر
زمان تکرار اراده میشه شخصیت و طبیعت فرد
اگر تمام علوم دنیا جمع بشن تا یه فرد رو اصلاح کنند تا قبل از این که صفت در فرد تبدیل به هویت بشه میتونن اون صفت رو از فرد بگیرن اگر تبدیل به هویت شد امکان باز پس گیری اون صفت و اون ویژگی اخلاقی یا رفتاری امری غریب محاله !
دکتر انوشه
همه چیز از افکار ما شروع میشه
افکار ما گفتار ما را میسازد
گفتار ما رفتار ما را شکل می دهد
رفتار ما عادات ما را می سازد
عادات ما شخصیت ما را می پروراند
شخصیت ما سرنوشت ما را می سازد
و سرنوشت ماست که آثار خوبی یا بدی را در جامعه بر جای می گذارد
حضرت علی (ع) می فرمایند :
همواره مواظب سه چیز باشید
در تنهایی مواظب افکارتان
در خانواده مواظب رفتارتان
و در اجتماع مواظب گفتارتان باشید
در پانزده سالگی دریافتم :
که مادران از همه بهتر می دانند و گاهی اوقات پدران بسیار خوب می آموزند.
در بیست سالگی فهمیدم :
کار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت زیاد انجام شود.
در بیست و پنج سالگی دریافتم :
یک نوزاد یک مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته محروم میکند .
در سی سالگی فهمیدم :
قدرت برای مردان عین جذابیت و جذابیت برای زنان عین قدرت است .
در سی و پنج سالگی فهمیدم :
آینده چیزی نیست که انسان آن را به ارث ببرد، بلکه چیزیست که خود آن را میسازد.
در چهل سالگی فهمیدم :
که موفقیت یعنی بدست آوردن چیزهایی که دوست دارید اما خوشبختی یعنی دوست داشتن همه چیزهایی که دارید.
در چهل و پنج سالگی دریافتم :
که تنها ده درصد از زندگی چیزیست که برای ما اتفاق می افتد و بیش از نود درصد زندگی ما در واقع واکنش هاییست که ما نسبت به آن وقایع نشان می دهیم .
در پنجاه سالگی فهمیدم :
که تصمیمات کوچک را باید با مغز و تصمیمات بزرگ را باید با قلب گرفت .
در پنجاه و پنج سالگی دریافتم :
که بهترین دوست انسان کتاب و بدترین دشمن انسان پیروی کور کورانه است .
در شصت سالگی پی بردم :
که بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمیتوان عشق ورزید .
در هفتاد سالگی فهمیدم :
که دوست واقعی تو کسی است که دستان تو را بگیر اما قلب تو را لمس کند .
در هفتاد و پنج سالگی فهمیدم :
که فرو افتادان در برابر خداوند تنها راه برخاستن در برابر روزگار است .
در هشتاد سالگی فهمیدم :
ماموریت ما در زندگی بی مشکل زیستن نیست با انگیزه زیستن است .
در هشتاد و دوسالگی فهمیدم :
اگر تو از کسی متنفری در واقع از قسمتی از خودت در او متنفری چرا ؟ چون اساسا چیزی که مربوط به تو نیست نباید افکار تو را به خود مشغول کند .
در هشتاد و پنج سالگی پی بردم :
که به بزرگی آرزوها نباید اندیشید ، به بزرگی آن کسی باید اندیشید که میتواند این آرزوها را بر آورده کند .
همایش سال نوحال نو
بیا وقتی برای عشق هورا میکشد احساس
بروی اجتماع بغض حسرت گاز اشک آور بیندازیم
بیا با خود بیندیشیم اگر یک روز ، تمام جاده های عشق را بستند
اگر یک سال چندین فصل برف بی کسی بارید
اگر یک روز نرگس در کنار چشمه غیبش زد
اگر یک شب شقایق مرد ، تکلیف دل ما چیست ؟
و من احساس سرخی می کنم چندیست
و من از چند شبنم پیشتر خوابم ، نزول عشق را دیدم
چرا بعضی برای عشق دلهاشان نمی لرزد
چرا بعضی نمی دانند که این دنیا به تار موی یک عاشق نمی ارزد
چرا بعضی تمام فکرشان ذکر است و در آن ذکر هم یاد خدا خالیست
و گویی میوه اخلاصشان کال است
چرا شغل شریف و رایج این عصررجالیست ؟
چرا در اقتصاد رایج این مکار بازان صداقت نیز دلالیست ؟
دکتر انوشه - همایش سال نوحال نو
سلام دوستان
به وبلاگ خودتون خوش اومدین
تو این وبلاگ تصمیم دارم از مطالب دکتر انوشه استفاده کنم
منتظر نظرهای شما عزیزان هستم